بر بام آفتاب :
بر بام آفتاب
می خواهمت
می پا یمت به نگاهم
در مرز های شرقی
دور نمی شوی
وقتی که می روی
وقتی که می روم
با تو می ما نم
...و مرز های شرقی
نگاهم را به سوی تو می خواند
بر بام آفتاب
-تهران،١٣٦٩
شنبه ها :
باز این پنجره حس ابری انبوه در دل دارد
و آفتاب
بر کوهه ی بلند جام خزیده است
دیشب که به خود خواندی م
به جانب مهربانی ت آمدم
تا فرصتی میان لبان و لبخندت
وقتی که امروز بر درگاه ایستادی
و خاموش خدا نگهدار گفتی
من باز گشتم
باز تا این پنجره که همیشه حس
ابری انبوه در دل دارد
و آفتاب دیگر بر لب جام نشسته است
بی هوده شب دارد می اید
از کتاب عاشقانه ها ،برگزیده ٢٠ سال شعر عاشقانه ایران ١٣٥٧-١٣٧٧
گرد آورنده : مهین خدیوی ، کسرا عنقایی
نشر سالی ،تهران ١٣٨١
No comments:
Post a Comment