Thursday, January 26, 2012

شعرنوشتا: گوی و دختر-۳

به خانه که رسیدم در زدم و با تو کنار آتشدان شعله زدم 
گویی گفت جنگل را دریا شدم و در آن مو جیدم 
و بعد کوزه را پر کردم از آب چشمه ات و با خود بردم 
در دیوار به دنبال پنجره و در گشتم و چون نیافتم از آن فراز شدم 
و آن سو تر دشت بزرگی بود 
پر از درخت و سبزه و گل 
و گویی ژرفای تو بود در فریاد 

No comments:

Post a Comment